مقدمه 
ما دوران گذشته را پشت سر گذاشت ه ايم و به زمان ه اي رسيده ايم كه علم و ثروت در يك راستا قرار 
گرفته اند. علم و ثروت بحث امروز است 
نويسندگان كتاب به اين نكته اشاره دارند كه “ تا ٣٠٠ پيش، زمين منبع ثروت بو د . زمين داران ثروتمند 
به حساب م ي آمدند، پس از آن دوران صنعتي فرارسيد و صاحبان صنايع به ثروت رسيدن د . امروز دوران 
دانش و اطلاعات است . كساني كه به اطلاعات تازه و روز دسترسي داشته باشند ثروتمندند .” نويسندگان 
كتاب، روش هاي آموزشي مدارس را براي عصر حاضر مناسب و كافي نم ي دانند و معتقدند كه “مدرسه ها 
كارمندپرورند و نه كارآفرين پرور.” 
آموزش هايي كه براي عصر سازما ن هاي بزرگ و بوروكراتيك مناسب بود، ديگر جوابگوي نيازهاي 
سازمان هاي پيچيده، شبك ه اي و مبتني بر دانش امروز نيس ت . درواقع فرزندان ما را براي دنيايي تربيت 
مي كنند كه ديگر وجود ندار د . نويسندگان به جوان ا ن امروز توصيه م ي كنند كه كارآفرين باشن د . براي 
كارآفريني بايد سخت كوش، خوش بين و ريسك پذير بود و بايد هوشمندي مالي داشت. 
هوشمندي مالي نيز از چهار عامل 
• آشنايي با حسابداري، 
• روش هاي سرمايه گذاري، 
• بازاريابي، 
• آگاهي از قوانين، حاصل مي شود. 
و بالاخره پيام اصلي كتاب اين است: “براي پول كار نكنيد، بگذاريد پول برايتان كار كند.” 
باباي دارا، باباي نادار / 
٣ 
بخشنخست 
باباي دارا، باباي نادار (به روايت رابرت كيوساكي) 
من دو بابا داشتم، يكي دارا و ديگري نادار. 
يكي بسيار در س خوانده و زيرك بود، مدرك دكترا داش ت . باباي ديگر هرگز نتوانسته بود ك لاس هشتم 
را هم به پايان برساند. 
هردو مرد سختكوش و در كار و زندگي خود پيروز بودند. 
درآمد هر دو نفر رضاي ت بخش بود، ولي يكي از آنان در زمين ه هايي پيوسته مشكل داش ت . باباي ديگر از 
ثروتمندترين مردان ايالت هاوايي شد. 
و ت أ ثيرگذار بودند . هر دو به من اندرزهايي دادند، ولي (charismatic) هر دو مرد با اراده، فر ه مند 
اندرزهاي آنان متفاوت بو د . هر دو مرد به درس خواندن سخت عقيده داشتند ولي موضو ع هاي يكساني را 
توصيه نم يكردند. 
اگر من يك بابا داشتم ناچار بودم تا اندرزهاي او را بپذيرم يا رد كن م . با داشتن دو بابا اين فرصت را 
يافتم تا ديدگا ه هاي آنان را با هم بسنجم، ديدگاه يك مرد دارا و يك مرد نادار. 
مشكل من در نوجواني اين بود كه مرد دارا هنوز به ثروت نرسيده بود و مرد نادار هم تنگدست نشده 
بود. هر دو مرد تازه پا به راه نهاده و با درآمد و خانواد ه خود سرگرم بودند. ولي ديدگاه آنان درباره پول 
متفاوت بود . براي مثال : از ديد يك بابا “عشق به پول سرچش م ه هم ه بدي ها” و از ديد ديگر ي : “بي پولي 
ريشه همه بدي ها” 
دوگانگي در ديدگاه آنان، به ويژه هنگامي كه پاي پول به ميان م ي آمد، آن چنان چشمگير بود كه مرا 
سخت كنجكاو و جستجوگر بارآورد. 
يكي از دلايلي كه دارايان همواره داراتر و ناداران نادارتر م ي شوند، اين است كه موضوع كاربرد پول را 
در خانه (نه در مدرس ه ) ياد مي گيرند. بسياري از ما از پدران و مادران خود دربا ر ه كاركرد پول چيز 
مي آموزيم، بنابراين يك پدر و مادر نادار از پول چه م ي دانند كه به فرزند خود بيام و زند؟ آنان ب ه سادگي 
اندرز مي دهند كه: “خوب درس بخوان و نمره هاي خوب بگير.” در مدرسه از پول چيزي به ما نم يآموزند. 
از آنجايي كه من دو پدر اثرگذار داشت ه ام، از هر دو چيز آموخت ه ام. براي مثال يكي از باباهايم عادت 
داشت بگويد : “ از عهد ه من برنم ي آيد.” ديگري از ب ه كار بردن اين واژه پرهيز م ي كرد و به جاي آن 
مي گفت: “چگونه مي توانم از عه د ه اين كار برآيم ؟ ” عبارت نخست حالت خبري و عبارت دوم جن ب ه پرسشي 
دارد. “ از عهد ه من برنم ي آيد” مغز را از كار م ي اندازد و “چگونه مي توانم از عه د ه آن برآيم ؟ ” مغز را به 
حركت و جستجو وامي دارد. 
از ديد باباي دوم عبارت “ از عهد ه من برنم ي آيد” نشانه تنبلي مغزي و فكري اس ت . او به ورزيده ساختن 
مغز (اين نيرومندترين رايانه جهان) عقيده داشت. هر قدر مغز شما نيرومندتر شود، داراتر مي شويد. 
يكي از باباها توصيه م ي كرد: “خوب درس بخوان تا در شركت ارزشمندي استخدام شو ي .” توصي ه 
ديگري چنين بود: “خوب درس بخوان تا بتواني شركت ارزشمندي براي خريدن پيدا كني.” 
باباي دارا، باباي نادار / 
۴ 
يكي از باباها م ي گفت: “دليل اينكه ثروتمند نشد ه ام شما بچ ه ها هستيد .” ديگري مي گفت: “دليل اينكه 
بايد ثروتمند شوم شما بچه ها هستيد.” 
يكي مي گفت: “پول را بايد مح ت اطانه و ب ي خطر هزينه كر د .” ديگري مي گفت: “مديريتٍ خطر كردن را 
بياموزيد.” 
يكي عقيده داش ت : “خانه ما بزر گ ترين دارايي خانواده اس ت .” به عقي د ه ديگر ي : “خانه بزر گ ترين 
بدهكاري است و هر كس بيشترين درآمدش را در خريد خانه سرمايه گذاري كند، دچار دردسر مي شود. 
هر دو ب ابا صورتحساب هايشان را ب ه هنگام مي پرداختند، ولي يكي در نخستين فرصت و ديگري در 
آخرين فرصت. 
به عنوان يك نوجوان، آگاهانه تصميم گرفتم تا پيوسته متوجه برگزيدن انديش ه ها باشم، اندرز كدام را 
آويزه گوش كن م . باباي دارا يا باباي نادار؟ هرچند كه دو مرد سخت بر لزوم آ موزش و يادگيري تأكيد 
داشتند، اما ديدگا هشان در اينكه چه بايد آموخت متفاوت بود. 
يكي از من م ي خواست تا خوب درس بخوانم، به درجات تحصيلي بالا برسم و براي پول درآوردن كار 
كنم، وكيل، حسابدار يا كارشناس ارشد مديريت بازرگاني شو م . ديگري مرا تشويق م ي كرد تا براي ثر و تمند 
شدن درس بخوانم، دريابم كه پول چگونه كار م ي كند و چگونه مي توانم آن را به خدمت خود بگير م . وي 
پيوسته مي گفت: “من براي پول كار نم يكنم، پول براي من كار مي كند!” 
از ٩ سالگي تصميم گرفتم تا در زمي ن ه پول از باباي دارايم پيروي كنم و چيز بياموز م . گوش دادن به ب اباي 
نادارم را كنار گذاشتم هرچند كه داراي مدرك عالي دانشگاهي بود. 
همين كه تصميم گرفتم تا گوش جان به كه بسپارم، آموزشم در زمي ن ه كاركرد پول آغاز ش د . باباي دارا 
به مدت ٣٠ سال به من درس داد تا ٣٩ ساله شد م . هنگامي كه دريافت آنچه را كه خواسته به كل  ه غالباً 
مقاوم من فرو كند، به خوبي فهميده و يادگرفت هام، از تلاش بازايستاد. 
پول گوشه اي از قدرت است، از آن قدرتمندتر، آموزش مسائل مالي اس ت . پول مي آيد و م ي رود، ولي 
اگر چگونگي كاركرد پول را بياموزيد، بر آن چيره مي شويد و به ثروتمند شدن مي پردازيد. 
چون من از ٩ سالگي به ي ادگيري پرداختم، در س هاي باباي دارايم ساده بودن د . مهم ترين آنها شش 
درس بود كه در طول ٣٠ سال تكرار م ي شدند. اين كتاب دربا ر ه آن شش درس است، با همان سادگي كه 
باباي ثروتمندم به من آموخ ت . اينها نشانه هاي راهنما هستند، نشان ه هايي كه به شما و فرزندا ن تان كمك 
مي كنند تا بر ثروت خود بيفزاييد، هرچند كه فضاي جهاني نامطمئن و ناپايدار باشد: 
درس ١- ثروتمندان براي به دست آوردن پول كار نم يكنند. 
درس ٢- چرا آموختن دانش مالي ضروري است؟ 
درس ٣- مواظب كسب وكار خود باشيد. 
درس ٤- تاريخ ماليات ها و قدرت شركت هاي بزرگ 
درس ٥- ثروتمندان پول شان را سرمايه گذاري مي كنند. 
درس ٦- براي يادگيري كار كنيد نه پول درآوردن. 
باباي دارا، باباي نادار / 
۵ 
بخشدوم 
درس ١- ثروتمندان براي پول كار نميكنند 
 بابا م يتواني به من بگويي چگونه مي توان ثروتمند شد؟ 
بابام روزنامه عصر را كنار گذاشت و پرسيد: پسرم چرا مي خواهي ثروتمند شوي؟ 
 امروز مامان جيمي را در حال رانندگي با كاديلاك تاز ه شان ديدم . آخر هفته هم به ويلاي كنار درياي 
خود مي روند، سه تا از دوس ت ها را با خود م ي برند ولي من و مايك دعوت نشد ه ايم. گفتند شما بچ ه هاي 
نادار هستيد و با ما جور درنمي آييد. 
بابام با ناباوري پرسيد: راستي چنين گفتند؟ 
با آهي غمگين گفتم: بله همين طور است. 
بابام در سكوت سري تكان داد، عين ك اش را از روي بيني بالا زد و به خواندن روزنامه ادامه دا د . من 
هم چنان منتظر پاسخ ماندم. 
بابام عاقبت روزنامه را زمين گذاش ت . به آرامي آغاز سخن كر د : خوب پسرم، اگر م ي خواهي ثروتمند 
شوي، بايد پول درآوردن را بياموزي. 
پرسيدم: چگونه مي توانم پول دربياورم؟ 
با لبخند پاسخ دا د : كله ات را به كار بينداز! معناي سخن اش به سادگي اين بود كه، پاسخ درستي برايت 
ندارم، بيشتر مزاحم من مشو. 
صبح روز بعد آنچه را بابايم گفته بود با بهترين دوستم، مايك در م ي ان نهادم . مادر و پدر من نيازهاي 
ابتدايي همچون خوراك، پوشاك و سرپناه را فراهم آورده بودن د . آنها عادت داشتند كه بگويند : اگر چيز 
ديگري مي خواهيد، براي به دست آوردنش كار كنيد. 
مايك پرسيد: خوب براي پول درآوردن چكار كنيم؟ 
گفتم نم يدانم، ولي از تو مي خواهم با من شريك شوي. 
مايك پذيرفت و در يكي از بعدازظهرها آن پرتو نوري كه در انتظارش بوديم تابيدن گرف ت . مطلب را 
مايك در يكي از كتا ب هاي علمي خوانده بو د . من و مايك به خا ن ه تك تك همساي ه هاي منطقه مراجعه كرده
و خواهش مي كرديم تا لوله هاي خميردندان خود را براي ما نگهدارند. 
نگراني مادرم رو به فزوني نها د . در كنار ماشين لباسشوييِ او گوش ه اي را به عنوان انبار مواد خام خود 
برگزيده بوديم . يك روز مادرم با لحني جدي پرسي د : پسرها چه كار م ي كنيد؟ با اين آشغا ل ها كاري بكنيد يا 
همه را بيرون م ي ريزم. توضيح داديم كه ب ه زودي توليد خود را آ غاز خواهيم كر د . منتظر چندين همسا ي ه 
ديگر هستيم كه خميردندا ن هايشان را مصرف كنند و لول ه هاي خالي آنها را نيز گردآوري كني م . مادر يك 
هفته ديگر به ما مهلت داد. 
تاريخ توليد را جلو انداختي م . پدرم يك روز با يكي از دوستا ن اش به خانه آمد و ديد كه دو كودك ٩ ساله 
در م حل پاركينگ خط توليد خود را با تمام سرعت به راه انداخت ه اند. گرده پودر سفيدي همه جا را گرفته 
باباي دارا، باباي نادار / 
۶ 
بود. روي ميزي دراز، پاك ت هاي كوچك شير كه در مدرسه مصرف م ي شوند، و منقل بزرگ خانواده وي ژ ه 
كباب كردن پر از زغال و آتش سرخ با گرماي زياد قرار داشت. 
پدرم با احتياط پيش آمد. او و دوس ت اش كه نزدي ك تر شدند ديدند كه داخل ديگ فولادي روي آتش 
پر از لول ه هاي خالي خميردندان است كه ذوب م ي شوند. در آن روزگار لول ه هاي پلاستيكي خميردندان هنوز 
به بازار نيامده بو د . ما لوله ها را در ديگ فولادي م ي ريختيم و گرما م ي داديم تا ذوب شو د . سپس د يگ را با 
احتياط از روي آتش برداشته و فلز آب شده را از سورا خ هاي كوچكي كه در بالاي پاكت شير درست كرده 
بوديم، به درون آن م ي ريختيم. ديواره هاي پاكت شير را با خمير گچ پوشانده بودي م . پودر سفيد پخ ش شده 
در پيرامون، از همان گچي بود كه به ديوار ه ها ماليده بودي م . به خاطر شتابي كه در كار داشتم پاي من به 
كيسه گچ خورده و با ريختن آن بر زمين، به نظر م ي رسيد كه كولاك برف بر كارگاه وزيده اس ت . 
پاكت هاي شير لايه بيروني قالب هاي گچي ما بودند. 
دست آخر كار تمام شد و ديگ را پايين گذاشتيم. 
پدرم محتاطانه پرسيد: پسرها چه كار مي كنيد؟ 
گفتم همان كاري را م يكنيم كه شما گفتيد، مي خواهيم ثروتمند شويم. مايك هم خنديد و گفت شريكيم. 
بابا پرسيد: خوب توي قالب گچي چي داريد؟ 
گفتم تماشا كن. 
پدرم با هيجان گف ت : اوه خداي م ن ! داريد نيكل گدازي مي كنيد. پدر از ما خواست تا همه چيز را كنار 
بگذاريم و به او گوش دهيم. با لبخند و به آرامي كوشيد تا معناي جعل كردن را برايمان توضيح دهد. 
مايك با صداي لرزان پرسيد: منظورتان اين است كه كاري غيرقانوني كرد هايم؟ 
بابا با نرمي گفت : بله، با اين وصف شما يك انديشه بكر و كاري ب ي سابقه را به تماشا گذاشت ه ايد . 
به راستي من به شما افتخار مي كنم. 
مايك و من نوميدانه بيست دقيق ه اي را در سكوت نشستي م . كسب و كار ما در روز بازگشايي به هوا 
رفته بود . به مايك گفتم گمان م ي كنم جيمي و دوستا ن اش راست م ي گويند، ما آد م هاي ناداري هستي م .
پدرم برگشت و گف ت : پسرها، شما تنها هنگامي نادار هستيد كه از كوشش بازايستي د . نكته مهم اين است 
كه شما حركتي كرد ه ايد. شما كاري انجام داد ه ايد. من به هردوي شما افتخار م ي كنم. ادامه بدهيد . تسليم
نشويد. 
پرسيدم بابا پس چرا شما ثروتمند نيستيد؟ 
 چون من آموزگاري را برگزيد ه ام. به راستي كه آموزگاران به ثروتمند شدن نم ي انديشند، تنها درس 
دادن را دوست دارند. اگر مي خواهيد درس ثروتمند شدن را بياموزيد، نزد باباي مايك برويد. 
مايك با چهره اي درهم كشيده گفت: پدر من؟ 
پدرم با لبخند تكرار كرد آري پدر ت و . كارشناس بانكي من و پدرت يك نفر اس ت . او از بابايت سخت 
تعريف مي كند. چندين بار به من گفته است كه پدر تو در زمينه پول ساختن نابغه است. 
با شنيدن اين سخنان من و مايك خوشحال شديم و با پدرش ديدار كرديم. 
او گفت پسرها آماد هايد؟ ما با تكان دادن سر پاسخ داديم. 
باباي دارا، باباي نادار / 
٧ 
 بسيار خوب، به شما درس خواهم داد ولي نه به روش مدرس ه اي. شما بايد كار كنيد منهم د ر ستان مي 
دهم. اگر نكرديد از درس هم خبري نخواهد بود. 
گفتم: مي توانم چيزي بپرسم؟ 
 نه، بپذيريد يا رها كني د . اگر نتوانيد ذهن خود را تصمي م گيرنده بارآوريد، هي چ گاه پولساز نخواهيد 
شد. فرصت هايي مي آيند و م ي روند. اينكه بدانيد كي و چگونه بايد با شتاب تصميم گرفت، مهارت مهمي 
است. فرصتي كه خواست ه ايد اينك در اختيار شماست تا ده ثانيه ديگر يا درس آغاز م ي شود يا قرارمان 
به هم مي خورد. 
من و مايك پذيرفتي م . باباي مايك گفت به فروشگاه من م ي رويد و برايم كار م ي كنيد. ساعتي ١٠ سنت به 
شما مي دهم و هر شنبه ٣ ساعت كار خواهيد كرد. 
من گفتم ولي شنب هها بازي بيسبال دارم. 
باباي مايك با خشونت گفت: مي پذيريد يا رها مي كنيد؟ 
پاسخ دادم مي پذيرم، و كار كردن و آموختن را جانشين بازي بيسبال نمودم. 
٣ هفته پياپي در فروشگاه كار كرد م . در ساعت ١٢ كارم تمام م ي شد و مسئول فروشگاه ٣ سك ه ١٠ سنتي 
كف دستم مي گذاشت كه حتي در آن ميانه دهه ١٩٥٠ براي كودكي ٩ ساله پولي هيجان آور نبود. 
با فرارسيدن هف ت ه چهارم من آما د ه ترك كار شده بودم چون م ي ديدم كه برده ساعتي ١٠ سنت شده 
بودم. از اين گذشته پس از نخستين ديدار ديگر باباي مايك را نم ي ديدم. هنگام ناهار به مايك گفتم من اين 
كار را ول م يكنم. مايك به خنده افتاد. با خشم و ناراحتي پرسيدم: چرا م يخندي؟ 
 بابام گفت كه چنين خواهد شد. سفارش كرد كه هرگاه آماده ترك كار شدي، به سراغش برويم. 
حاضر و آماده روبه رو شدن با او بودم. حتي باباي واقع يام هم از او خشمگين بود. 
پدر راستينم ، آنكه “باباي نادار ” مي نامم، عقيده داشت كه “باباي دار ا” از قانون حمايت از كودكان 
سرپيچي كرده است و بايد تحت پيگرد قرار گيرد. 
به ملاقات پدر مايك رفتم، پس از يك ساعت معطلي، مرا به اتاق خود فراخواند و گف ت : شنيده ام كه 
خواهان اضافه دستمزد هستي وگرنه كارت را ت رك خواهي كر د . با بغض گفتم شما شرط را رعايت نكردي د . 
شق و راست در صندلي گردا ن اش نشست و گف ت : بد نيست، در ك م تر از يك ماه صدايت به بلندي ديگر 
كاركنان گل همندم رسيده است. 
از موضوع سر درنياورده بود م . گفتم چي؟ شما قول خود را شكست ه ايد. به من چيزي ياد نداديد، حا لا 
مي خواهيد مرا تنبيه هم بكنيد؟ اين بي رحمانه است. به راستي بي رحمانه. 
باباي دارايم با آرامي گفت: ولي من دارم به تو درس م يدهم. 
با خشم گفتم، به من چه ياد داد ه ايد؟ هيچ. باباي دارا گفت: اوه اكنون صدايت درست مانند بيشتر 
كساني شده كه براي من كار مي كنند. كساني كه يا اخراج كرده ام، يا خودشان مرا ترك كرد ه اند. 
با دليري دور از انتظار براي يك پسربچه پرسيد م : چه داري بگويي، شما قول خود را نگه نداشتي د . به من 
هيچ ياد نداديد. 
باباي دارا با آرامي پرسيد: چگونه مي داني كه هيچ ياد نداده ام؟ 
باباي دارا، باباي نادار / 
٨ 
گفتم: هرگز با من سخني نگفتيد. من برايت كار كردم و شما هيچ يادم نداديد. 
باباي دارا پرسيد: آيا درس دادن تنها از راه گفتگو و سخنراني شدني است؟ 
پاسخ دادم: خوب، آره. 
لبخندزنان گفت : اين روشي است كه در مدرس ه ها ياد م ي دهند. زندگي اي ن گونه درس نم ي دهد . 
زندگي سخن نم ي گويد. شما را به اين سو و آن سو مي فشارد. با هر فشاري م ي گويد بيدار شو، چيزي 
هست كه بايد بياموز ي . اگر از آن دسته آد م هايي باشي كه هر بار زندگي روي خشن خود را نشان دهد، 
تسليم مي شوي، چنين آد م هايي همواره حاشيه امن را برمي گزينند، آهسته مي آيند و آهسته م ي روند . 
پس انداز مي كنند براي روز مبادايي كه هرگز نخواهد آمد. 
پرسيدم: شما هم دانسته با من خشن رفتار كرديد؟ 
باباي دارا گفت: برخي چنين گمان مي كنند، ولي من تنها خواستم اندكي مزه زندگي را به تو بچشانم. 
پرسيدم: كدام مزه زندگي؟ 
گفت: شما پسرها نخستين كساني هستيد كه از من خواست ه اند تا در زمين  ه پول ساختن در س شان 
بدهم. بيش از ١٥٠ نفر برايم كار م ي كنند ولي حتي يك نفرشان از من نپرسيده است كه از پول چه م ي دانم . 
از من شغل و چك پرداختي را م ي طلبند ولي هرگز نخواست ه اند كه دربا ر ه پول چيزي بياموزن د . همين است 
كه بهترين سا ل هاي زندگي خود را در كسب پول صرف م ي كنند بدون آنكه ب ه درستي آن را بشناسن د . از 
اينرو هنگامي كه مايك به من گفت شما م ي خواهيد چگونگي پول درآوردن را بياموزيد، خواستم زندگي 
اندكي خشونت خود را به شما نشان دهد تا آما د ه يادگيري شوي د . به اين دليل بود كه مزدتان را ساعتي ١٠ 
سنت پرداختم. 
پرسيدم درسي ك ه از ساعتي ١٠ سنت كار كردن گرفت ه ايم چه بود؟ اينكه شما آدم ب ي مقداري هستيد و 
كاركنان را استثمار م يكنيد؟ 
باباي دارا از ته دل به خنده افتا د . هنگامي كه خنده اش تمام شد، چنين گفت: تو بهتر است ديدگاهت را 
درباره من عوض كني، از سرزنش من و تصور اينكه مسئل ه سازم د ست بردار . اگر گمان م ي كني كه من 
مشكل آفرينم، تغييرم بده، ولي چنانچه مشكل از خودت است، به اصلاح خود بپردا ز . چيزي تازه بياموز و 
خردمندتر شو . بسياري از مردم خواهان دگرگو ن سازي سراسر جهان هستند، غير از خودشا ن . بگذار چيزي 
به تو بگويم. تغيير خود از تغيير همه مردم بسي آسان تر است. 
گفتم: مطلب را نمي فهمم. 
باباي دارا با ب يصبري گفت: به جاي خودت، مرا سرزنش نكن. 
 ولي شما بوديد كه ساعتي ١٠ سنت به من پرداختيد. 
باباي دارا با لبخند پرسيد خوب چه چيزي آموختي؟ 
با اندكي اخم گفتم: اينكه شما آدم بي مقداري هستيد. 
 ببين گمان مي كني كه مشكل ازمن است؟ 
 بله همين طور است. 
باباي دارا، باباي نادار / 
٩ 
 خوب همين رفتار را ادامه بده و چيزي نخواهي آموخ ت . اگر اين رفتار را ادامه دهي، چه راهي برايت 
باقي مي ماند؟ 
 خوب چنانچه دستمزدم را اضافه نكني، به من احترام نگذاري و درس ندهي كار را ترك مي كنم. 
باباي دارا گف ت : خوب همين كار را بك ن . همان گونه كه بسياري از ديگران م ي كنند. آنان به دنبال كاري 
ديگر مي روند، فرصتي بهتر و پرداخت بيشت ر . گمان مي كنند كه شغل تازه و دستمزد بالاتر مشك ل شان را 
حل مي كند. در بسياري موارد چنين نيست. 
پرسيدم پس چه چيزي مسئله را حل مي كند؟ پذيرش ساعتي ١٠ سنت؟ 
باباي دارا با خنده گف ت : اين كاري است كه گروهي م ي كنند. چك دستمزد خود را م ي گيرند و م ي دانند 
كه خانواده شان در فشار مالي دست و پا مي زن د . در انتظار افزايش دستمزد مي مانند و گمان مي كنند كه 
پول بيشتر مشكل آنان را برطرف مي كند. برخي هم شغل دومي م يگيرند و يك دريافت مختصر ديگر. 
چشم بر كف اتاق دوخته رفته رفته پيام آموزشي باباي دارا را دريافت م ي كردم. مي توانستم احساس 
كنم كه مزه زندگي همين است. از او پرسيدم: پس چه چيزي مسئله را حل مي كند؟ 
در حالي كه به نرمي بر سرم ضربه م يزد گفت: اين، چيزي كه ميان دو گوش تو جا دارد. 
اينجا بود كه باباي دارا تفاوت خود را با كاركنا ن اش و باباي نادارم، به نمايش گذاشت. (چيزي كه دست 
آخر او را يكي از بزر گ ترين ثروتمندان هاوايي بود، در حال ي كه باباي بسيار در س خوانده و نادارم ه م چنان 
با دشواري هاي مالي درگير بو د .) تفاوت خيلي ساه است. باباي دارا پيوسته اين ديدگاه ساده را تكرار 
مي كرد (چيزي كه من آن را درس شماره ١٠ مي نامم). 
ناداران و طب ق ه مياني براي پول كار م ي كنند، ثروتمندان ترتيبي م ي دهند تا پول برايشان كار كن د . باباي 
بسيار درس خوانده توصيه م ي كرد “سخت درس بخوانم، نمر ه هاي خوب ب گ يرم تا بتوانم در يك شركت 
بزرگ شغلي مطمئن و تضمي ن شده با مزاياي عالي به دست آور م . باباي دارا از من م ي خواست تا رمز 
كاركرد پول را بياموزم و آن را به خدمت بگير م . اين گونه درس ها را با راهنمايي او در خلال زندگي (نه 
كلاس درس) ياد گرفتم. ثروتمندان براي پول كار نمي كنند. 
دوري گزيدن از يكي از بزر گترين دام هاي زندگي 
باباي دارا م ي گفت بسياري از مردم را مي توان با يك بها خري د . هركدام از آنان بهايي دارند كه برخاسته از 
ميزان ترس و آزشان اس ت . نخست، ترس از ب ي پول شدن آنان را به سخ ت كوشي برمي انگيزد و هنگام ي كه 
چك دستمزد خود را گرفتند، آزمندي يا آرزوها سربرم ي دارد و به فكر چيزهاي دلپذيري م ي افتند كه پول 
مي تواند بخرد. بدين گونه است كه الگوي زندگي شكل مي گيرد. 
پرسيدم چه الگويي؟ 
 الگوي از خواب برخاستن، رفتن به سر كار، پرداختن صورتحسا ب ها و تكرار برخاستن، به سر كار رفتن، 
پرداخت صورتحساب ها … از آن پس، زندگي را تنها او احساس هدايت م ي كند: ترس و آ ز . به آنان پول 
بيشتر بدهيد، به هزينه كردن ها مي افزايند. 
باباي دارا گفت در نهايت ه م ه ما مستخدم هستي م . تنها در سط ح هاي متفاوتي كار م ي كنيم. من از شما 
مي خواهم كه از آن دام بپرهيزي د . دامي كه آفري د ه احساس ترس و آرزوي ماس ت . اينها را به سود (نه زيان 
باباي دارا، باباي نادار / 
١٠ 
خود) به كار بگيري د . اين است آنچه م ي خواهم به شما بياموز م . اگر در سا ي ه احساسات به بالاترين درآمد 
هم برسيد ه مچنان برده هستيد. برده اي با دستمزد بالا. 
پرسيدم چگونه م يتوانيم از اين دام بگريزيم؟ 
 د ليل اصلي ناداري يا رويارويي با مشكلات مالي، ترس و ناداني است نه اقتصاد، دولت، يا ثروتمندا ن . 
ترس دروني و ناداني انسان را در دام اسير م ي كند. پس شما درس بخوانيد و دانشگاه را هم تمام كني د . من 
هم يادتان مي دهم كه چگونه بيرون از دام بمانيد. 
باباي دارا توضيح دا د كه زندگي انسان كوشش و دست و پا زدني است ميان ناداني و آگاهي گسترد ه . 
هنگامي كه انسان از جستجوي اطلاعات و دانش خودشناسي بازايستد، به ناداني ميدان داده اس ت . لحظه 
به لحظه با اين كوشش درگيريم كه بياموزيم تا چشم دل را باز كنيم يا ببنديم. 
ديدن آنچه ديگران نم يبينند 
باباي دارا م ي گفت: به كار ادامه دهيد، هرچه زودتر از اندي ش ه نياز به چك و دستمزد رها شويد، زندگي 
بزرگسالي شما آسا ن تر خواهد ش د . مغز خود را به كار بيندازيد و ب ي مزد كار كني د . روزي خواهد رسيد كه
راهي پيدا كنيد با درآمدي بسي بيشتر از آنچه من بتوانم به شما ب دهم. چيزهايي خواهيد ديد كه ديگران 
نمي بينند. فرصت هايي كه درست پيش چش م تان است . بسياري از مردم هرگز اين فرص ت ها را نم ي بينند، 
زيرا تنها به دنبال پول و ايمني هستند، پس به همي ن ها مي رسند. هرگاه كه يك فرصت را شناختيد، در 
سراسر زندگي آن را خواهيد شناخ ت . اين ر ا بياموزيد و خود را از بزر گ ترين دام زندگي رها كنيد، ديگر 
هرگز به اين دام نخواهيد افتاد. 
اين نكته ها باعث شد ما يك مشاركت ديگري به راه اندازي م . مامان ما زيرزميني داشت كه بدون 
استفاده مانده بو د . آنجا را تميز كرديم و صدها كتاب نقاشي خند ه آور، كه تاريخ آن گذش  ته و نيم  ه جلد 
هركدام را قبلاً پاره كرده بودند و ظاهرًا ارزشي نداشت، گردآوري كردي م . كتابخانه اي برپا كرديم و خواهر 
١٦ باز بود و از / ١٤ تا ٣٠ / كوچك تر مايك را كه عاشق مطالعه بود به كتابداري گماشتي م . كتابخانه از ساعت ٣٠ 
هر به ١٠ سنت ورودي م ي گرفت. رفته رفته ه م ه بچه هاي منطقه مشتري كتابخا ن ه ما شدن د . براي آنان 
دادوستد خوبي بود. در فاصله دو ساعت پس از مدرسه، م يتوانستند پنج  شش كتاب خند ه دار بخوانند و 
تنها ١٠ سنت بپردازند، در حال ي كه اگر م ي خواستند كتاب ها را بخرند، م يبايست در برابر هر جلد ١٠ سنت 
بدهند. 
خواهر ماي ك كار ثبت نام روزا ن ه مشتريان، مقدار پولي كه داده بودند و مواظبت از كتاب ها را به خوبي 
٩ دلار بو د . نفري يك دلار به كتابدار م ي داديم و اجازه / انجام مي داد. ميانگين درآمد مايك و من هفت ه اي ٥ 
داشت كه هرچه م ي خواهد كتاب بخوان د . كوشش كرديم كه شع ب ه ديگري هم برپا ك نيم ولي هي چ گاه كسي 
به امانتداري و سخ ت كوشي خواهر مايك نيافتي م . از آن زمان دريافتيم كه پيداكردن كارمند شايسته چقدر 
دشوار است. 
باباي دارا خيلي خوشحال بو د . اينك چيزهاي ديگري داشت كه به ما بياموز د . او از اينكه ما درس نخست 
را خوب آموخته بوديم بسيار خشنود بو د . با ____________دستمزد نگرفتن ناچار شديم تا مغز خود را در پي يافتن فرصتي 
براي پول ساختن به كار اندازي م . با به راه انداختن كتابخانه، امور مالي را در دست و مهار خود داشتيم و به 
باباي دارا، باباي نادار / 
١١ 
كارفرمايي متكي نبودي م . جالب ترين بخش آن بود كه كس ب وكارمان پول درم ي آورد، حتي هنگامي كه 
خودمان حضور نداشتيم، پول برايمان كار مي كرد. باباي دارا به جاي مزد دادن، آنهمه پول به ما رساند. 
بخشسوم 
بقیه در پست بعدی